"به نام او که ماهتاب جلوه ای از وجود اوست"
ای تک سوار جاده های غربت بیا
بیا و غبار خستگیهایت را به من بده
و من تمامی کوله بار خاطره هایم را
با عشقی سرشار به تو می دهم
تا وقتی در جاده های غربت
تنهای تنها به سوی خورشید میروی
آنها را مرور کنی
و من سالهاست که منتظرم تا بازگردی
و اکنون آمده ای
ولی شکسته تر از قبل
کوله بارم را برام پس آورده ای
کوله باری که اکنون پر از خاطرات کهنه است
و خاطرات تو نیز در گوشه ای از آن جای گرفته
ولی وقتی میروی و من کوله بارم را باز میکنم
تازه میفهمم که چرا
چرا تو آنقدر شکسته شده بودی
زیرا تمامی خاطرات من
سالهای بی تو بودن را برایم تداعی میکرد
و من سالها با خورشید درد دل میکردم
و تو نبز خاطراتی برایم گذاشتی
از تنهایی هایت بدون من
حال میفهمم
تمام این سالها هر دو تنها بودیم
ولی در فکر هم و با عشق هم می زیستیم
پس این را بدان که تا انتهای گرمای خورشید دوستت خواهم داشت....